loading...

آئین مستان

متن روضه شب ششم محرم قاسم بن الحسن , متن روضه شب ششم محرم , قاسم بن الحسن , متن روضه قاسم بن الحسن , شب ششم محرم , روضه شب ششم محرم قاسم بن الحسن , روضه شب ششم

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
مقتل امام حسن عسکری علیه‌السّلام ‌ 7 2235 aboozar
مقتل امام رضا علیه‌السّلام 9 1747 aboozar
مقتل امام حسن مجتبی علیه‌السّلام 9 1293 aboozar
اهانت مرد شامی به امام حسن مجتبی (ع) 0 696 aboozar
مواعظ مهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) در ساعات پایانی عمر 0 633 aboozar
متن مقتل ---- زیارت جابر بن عبدالله انصاری در روز اربعین 0 609 aboozar
عسکری صحیح است یا عسگری؟ 0 3494 aboozar
متن مقتل حضرت رقیه (س) 1 6711 aboozar
خطبه زین العابدین (علیه السلام) در کوفه 0 2844 aboozar
متن مقتل امام سجاد (علیه السلام) 3 3820 aboozar
حاج محمدباقر منصوری مداح اهل بیت (ع) درگذشت. 0 3241 aboozar
نیازها و بایدهای هیئت داری در کلام رهبری 10 3569 aboozar
کلاس مداحی حاج میثم مطیعی برای نوجوانان 0 4141 aboozar
احادیث درمورد ایام عزاداری 1 3678 aboozar
متن مقتل معتبر حضرت زهرا (س) 9 7262 aboozar
چرا نام پدر میثم مطیعی در لیست ترور منافقین قرار گرفت؟ 0 4952 aboozar
حاج غلامرضا سازگار:دوست دارم درحال ذکر اباعبدالله الحسین(ع) از دنیا بروم 0 5894 aboozar
توصیه خواندنی امام حسن عسکری (علیه السلام) به شیعیان 0 4372 aboozar
کتاب مقتلی که دکتر میثم مطیعی در حال ترجمه آن است 0 5539 aboozar
دعای پایان ماه صفر 0 4182 aboozar
خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 660 زمان : نظرات (0)

میثم مطیعی

 

ای باطن غم تو غم کربلا حسن

میراث دار غربت شیر خدا حسن

حسن جان ...

ای شاهد مصیبت فرق شکافته

امیرالمومنین رو آوردند صحن مسجد کوفه؛سر بابا رو به دامن گرفت،شروع کرد های های گریه کردن؛یه وقت امیرالمومنین چشما رو باز کرد،حسن چرا گریه میکنی؟عرضه داشت پدر،کمرم رو شکستی..." حسن جان..."

مرغ دل یک بام دارد دو هوا

گه مدینه میرود گه کربلا

آقای بی حرم رو صدا بزن ...

خواب دیدم که تو حرم داری

من ضریح تو در بغل دارم ....

دلم مدینه میخواد...حسن جان

ای شاهد مصیبت فرق شکافته

ای شاهد غم در و دیوار،یا حسن

ای آقایی که کوچه هم به همراه مادرت بودی

به هر جا مادری از شوق دست طفل خود گیرد

دراین کوچه گرفته طفل دست مادر خود را

حالا صداش بزن:حسن جان... مدینه نمیذارن صدا بزنی،اینجا صدا بزن...

ای شاهد غم در و دیوار،یا حسن

ای زخم خورده،زخم زبان خورده از همه

قربونت برم،تو مسجد موقع طواف زیر پیراهن زره میپوشید؛پسرت زره اندازش نشد...

ای زخم خورده،زخم زبان خورده از همه

سردار دست بسته ی قحط وفا حسن

عمری اگرچه زیستی ای زاده ی علی 2

هر روز را شهید شدی،مرحبا حسن

هرروز شهیدت کردند آقای غریبم،گفت:

حسن شدی که سوال غریب کیست به عالم

میان کوچه و گودال بی جواب بماند...

امشب با یه امیدی آمدیم در خونت،فرداشب آب رو میبندن...

بخشیده اند مال،کریمان به مردمان2

بخشیده ای تو آبروی خویش را حسن

آقای کریم،آقامون خیلی کریمه

ندهد فرصت گفتار به محتاج،کریم

گوش این طایفه آواز گدا نشنیده ست

ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست

در محضر کریم،تمنا چه حاجت است؟!

آقای کریم ما امشب با امید آمدیم،آقامون خیلی کریمه،سر سفره ی جذامیا مینشست،به همه خوبی کرد ولی هیچ کس بهش خوبی نکرد...آقای کریم! گرفتاریم؛گرفتار نفس اماره ایم،امشب بیا قفلا رو باز کن،ما رو آزاد کن ....

نزد کریم فرق ندارد خوب و بد 2

کریم این جوریه،اگه یه سفره داری بخواد غذا بده فقط خوبا رو راه میده اگه بدبخت بیچاره ها بیان میگه برید غذا نمیدم به شما؟

نزد کریم  فرق ندارد خوب و بد

یک جا قبول کن همگان را،سوا مکن...

هرگز نگویمت که بیا دست من بگیر

گویم گرفته ای ز عنایت رها مکن...

این قدر کریمه این آقا...ببین کرامتش تا کجاست؟! گفت:

کریم بیرق و صحن و علم نمیخواهد

کنار فاطمه هرگز حرم نمیخواهد ...

بخشیده اند مال، کریمان به مردمان

بخشیده ای تو آبروی خویش را حسن

هرگز نبود با تو ولی با حسین بود

هفتاد یار صادق و بی ادعا حسن

این بیت آخر مقدمه ی روضه من باشه...

افتاد جسم قاسم و عبدالله ت به خاک

شد نذر آخر تو چه زیبا ادا حسن

حسن جان...حسن جان...

سیدبن طاووس نوشته"وَخَرَجَ غُلَامٌ كَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ "یه نوجوانی وارد میدان شد،صورتش مثل ماهپاره بود"

این که چون مه میدرخشد ای سپه

سیزده ساله ست و ماه چهارده

"فَجَعَلَ یُقَاتِل"شروع کرد جنگیدن مجلسی نوشته چنان جنگی کرد بااین صغر سن35 نفر رو به جهنم فرستاد، حمیدبن مسلم از اصلی ترین راویان کربلاست،میگه من بین لشکر ابن سعد بودم،داشتم این کودک رو نگاه میکردم، دیدم یه پیراهن پوشیده"وعلیه قمیص و ازار"دیدم شلوار ساده پوشیده،به جای کفش جنگ،نعلین پوشیده،حتی حمیدبن مسلم تصریح کرده میگه یادم نمیره بند نعلین پای چپش رو نبسته بودقربونت برم زره اندازت نشد"شما شنیدید شب هشتم اگه زنده باشیم باید بگیم علی اکبر زره خستش کرد؛برگشت پیش امام حسین"یا ابا العطش قد قتلنی"تشنگی منو کشت "و ثقل الحدید اجهدنی" سنگینی زره خستم کرد

علی اکبر که جوشن شد آن شد2

تو که جوشن نداری وای بر من

زخم های تن تو کشت مرا

تازه شد داغ اکبرم،قاسم

حمیدبن مسلم میگه پیش اون ملعون-ابن فضیل بن ازدی لعنه الله علیه-ایستاده بودم،میگه یه وقت صدا زد به خدا قسم یه جوری به این نوجوون حمله کنم داغشو به دل عموش بذارم،میگه من تعجب کردم،گفتم:سبحان الله،اگر این نوجوون به من دست بزنه من اصلا دست به سمتش دراز نمیکنم این همه ادم دورشو گرفتن،محاصرش کردند کافیه؛گفت:نه،من کار خودمو میکنم،قاسم داره میجنگه،داره رجز میخونه،داره به بابای عزیزش افتخار میکنه

امام حسین وقتی کوفه بابای عزیزش رو ضربت زدند حاضر بود؛دوباره داغ مسجد کوفه تازه شدفَضَرَبَهُ ابْنُ فُضَیْلٍ الْأَزْدِیُّ عَلَى رَأْسِهِ"یه شمشیر به سر قاسم زد"فَفَلَقَهُ "سر شکافت"فَوَقَعَ الْغُلَامُ لِوَجْهِهِ"بچه با صورت به زمین افتاد،قاسم تو که خبر داری تو این خانواده خیلیا با صورت به زمین افتادند،من میخوام دوتاشو بگم،بی بی میگه پشت در ایستاده بودم"والنار تصعر"آتش زبانه میکشید"فسقطت لوجهی"من با صورت به زمین افتادم"اینجا صدا زد"یا ابا هکذا یفعل لابنته" یه دونه دیگشم میگم:اسماء میگه حسنین رو به زحمت بلند کردم؛پاشید برید به مسجد به مادر بگید مادر از دنیا رفت،حسنین آمدند نزدیک مسجد"ورفعا اصواتهما بالبکائا"شروع کردند بلند گریه کردن،اصحاب اومدند:یا بنی رسول الله چی شده؟بلند صدا زدند"ماتت امنا فاطمة"مادر از دنیا رفت،راوی میگه "فوقع علی،علی وجهه"کمر علی رو شکستیمنوجوون با صورت به زمین افتاد" وَصاح یا عماه"

افتادم از پشت فرس

عمو به فریادم برس

عمو بیا،چه شد بماند راوی میگه مثل بازشکاری خودش رو به میدون رسوند"وَ انْجَلَتِ الْغُبْرَةُ" گردو غبار خوابید"فَرَأَیْتُ الْحُسَیْنَ قَائِماً عَلَى رَأْسِ الْغُلَامِ"حسین بالای سر نوجوان ایستاد "وَهُوَ یَفْحَصُ بِرِجْلَیْهِ"آخ قاسمم"

ذبیح پابه زمین سودو یافت چشمه ی زمزم2

تو پا مسای عمو دسترس به آب ندارد

عموت تشنه ست"اما اون جا هم چشمه ی دیگه ای روان شد"چشمه ی دیگه اینجا بود،گفت:

جسم لطیف بی زرهت گشته چون زره

از بس که چشمه چشمه ز آثار نیزه هاست

میدونید اینجا امام حسین چکار کرد؟شروع کرد باهاش حرف زدن

ماه در خون شناورم قاسم

یادگار برادرم ...راوی میگه دیدم اینطور داره میگه"وَ الْحُسَیْنُ یَقُولُ بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ"عزیزدلم پدرو جدت روز قیامت از اینا مواخذه میکنندیه چیزی گفت دل عالم سوخت"عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا یُجِیبُكَ‏ أَوْ یُجِیبُكَ‏ فَلَا یَنْفَعُكَ صَوْتُه"خیلی برا عموت سخته عمو رو صدا بزنی جواب نده یا جوابتو بده ولی فایده نداشته باشه

سخت بود این که در وداع حرم

تشنه لب رفتی از برم قاسم

سخت تر اینکه با بلای عظیم

جان سپردی برابرم قاسم

قاسم جواب عموتو نمیدی؟

تو نه ای که جواب عموی خویش نگویی2

لبت زبی رمقی طاقت جواب ندارد

این جا امام حسین(ع) دوجمله دیگه هم به قاسم گفت"هَذَا یَوْمٌ وَ اللَّهِ كَثُرَ وَاتِرُهُ وَ قَلَّ نَاصِرُهُ "قاسم،امروز روزیه که دشمنای عموت فراوونند؛یاور کمهبعد میدونید چه کار کرد؟ "ثُمَّ حَمَلَ الْغُلَامَ عَلَى صَدْرِهِ"راوی میگه دیدم پاهاش رو زمین کشیده میشد"

 وقتی حسینت از دل میدان برون کشید

پاهای تو به روی زمین خط خون کشید

روضه تمام شد،قاسم فقط یه حرف مونده؛به دونفر اینا شمشیر زدن،به سر دونفر،علی اکبر رو که شمشیر زدن بااون وضع به زمین افتاد؛همه ی ضرباتی که بر علی وارد شد امام حسین تونست صورت به صورت علی اکبر بذاره،قاسم شمشیر به سرش خورد؛وقتی امام حسین بچه رو به سینه چسبانید سر قاسم رو شونه ی امام بود"اونی که با عمود آهن به سرش زدند"اونی که دستاشو بریدند"اونی که پاهاشو بریدند.

 

دانلود بخش اول

روضه شب ششم محرم قاسم بن الحسن (ع) - ای باطن غم تو غم کربلا حسن - میثم مطیعی

دانلود بخش دوم

روضه شب ششم محرم قاسم بن الحسن (ع) - ای باطن غم تو غم کربلا حسن - میثم مطیعی

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 554 زمان : نظرات (0)

سعید حدادیان

 

اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل،نعم المولی و نعم النصیر، استغفرالله الذی لا اله الا هو الحی القیوم الرحمن الرحیم ذوالجلال و الاکرام و اتوب الیه"بالحسن و الحسین والحجة الهی العفو...

این رهبر و انقلاب از عشق غنیست

راه کدوم غنی سازی رو میخوان ببندند؟!

ما به عشق علی غنی شده ایم

فتح الفتوح امام راحل پرورش انسان هایی بود که اون حماسه ها رو آفریدند،دنیا از عشقی که تو به خاندان پیغمبر داری میترسه،دنیای استکبار...

این رهبر و انقلاب از عشق غنیست

در مکتب مالک و اویس قرنیست

ای خصم دل یار خراسانی ما

نیمیش حسینی است و نیمی حسنیست

برا امام حسن امروز یه رباعی بسه

چون اشک تو را چشم سحر مینگریست

میگفت غریب تر ز تو نیست که نیست

خب یه سند رو کن

چون اشک تو را چشم سحر مینگریست

میگفت غریب تر ز تو نیست که نیست

در جمع بنی هاشم و اصحاب، حسین

با دیدن قاسمت به یاد تو گریست

شب عاشورا اصحاب دارند نطق میکنند؛هر کسی آخرین نطق حیاتشه، میخواد بهترین بیانات رو در اوج صدق و اخلاص و ادبیات داشته باشه؛همه گونه حرف زدند؛یه وقت دیدند امام حسین داره یه گوشه ای رو نگاه میکنه؛اصحاب سر کشیدند؛دیدند انتهای بنی هاشم یه آقازاده ای هی دست بالا میاره به علامت اینکه من اجازه دارم! امام حسین اشاره کرد،اصحاب شاید نمیشناختنش؛سوال کردند این آقازاده کیه؟حبیب گفت این قاسم بن الحسنه؛همچین که چشم حسین به قد و قامت این آقازاده افتاد؛نوشته اند گریه کرد...

من پاره ای از نور مصباح الهدایم

من چشمه ی جوشانی از خون خدایم

سیاره ای در دامن شمس الضحایم

قربانی راه شهید کربلایم

شمشیر بران علی مرتضایم

من قاسمم نجل امام مجتبایم

حسن جان...حسن جان....

من سیزده ساله عزیز دو امامم

فرزند خورشیدم ولی ماه تمامم

سر تا قدم آیینه ی خیرالانامم

بین بنی هاشم درخشیده ست نامم

اصحاب را با نطق خود دل میربایم

دیدی یه موقع بیست تا خوننده درجه یک میخونند میگی این بهتره این بهتره یه نفر میاد یه کلمه میگه میگی این از همه بهتر بود؛یه کاری کرد شب عاشورا قاسم،عمو رو روسفید کرد؛چون اصحاب شروع کردن نطق کردن؛بعضیاش رو جسته گریخته میگم:گفت:آقاجان هفتاد بار بمیرم خاکسترم را به باد بدهند باز زنده بشم،آقاعاشقتم میخوام برات بمیرم،گفتن و گفتن تا رسید نوبت به زهیر،زهیر چندوقته به این قافله رسیده؟یه ماه شده؟نه والله به ماه نرسیده،فراری بوده از حسین حسین جان چه نگاهی بهش کردی؟به من بهترش رو کن از اون نگاه ها که به عابس کردی!روز عاشورا وقتی آمد میدان،دیدندسراپا یه زره مجللی داره،اسبشم جلوش زره داره،یکی دوید گفت:برم بزنم دستش رو..یکی گفت میشناسیش؟گفت:نه گفت تو جنگ قفقاز تا دوتا لشگر صف آرایی کنند شش نفر رو کشت و برگشت؛این عابسه...گفت:آها! خوب شد گفتی؛برگشت عابس از اسب پیاده شد گفت:هل من مبارز؟!کسی نیامد اسبش رو هم پی کرد باز کسی نیامد زرهش رو درآورد؛باز کسی نیامد،شروع کرد به چرخیدن و چرخیدن،هی میگفت:"حب الحسین اَجَنَّنی"مجنون حسینم...حالا این دسته آدما دارن شب عاشورا رجز میخونند،تو همه اینا  زهیر به غیر از بنی هاشم یه چیزی گفت منو داغون کرده؛گفت:آقاجان خودت که جای خود،اما این نوجوونا که دورتن این چندوقت دیدم،من زهیر هزار بار برای این جوونا بمیرم‌ حالا اینا صحبت کردند باید یکی بیاد وسط یه جلوه از بنی هاشم رو نشون بده این  بچه دستش رو بلند کرد؛امام حسین چشمش افتاد به اون قدوبالا شروع کرد به گریه کردن،شونه ها لرزید،اصحاب متوجه شدند،پیرغلاما حبیب،مسلم بن عوسجه...فهمیدند برا امام حسن گریه میکنه،گریه کردند،آخه سر شب زینب آمد گفت نکنه اینا مثل یارای حسن غالت بذارن،یکی اومد به حبیب خبرداد،گفت پاشید بریم؛اومدن مقابل خیمه ی زینب؛گفتند:خانوم تا آخرین قطره ی خونمون ما پارکاب حسینیم‌ ما حسین رو تنها نمیگذاریم قاسم پاشد خیلی باادب عرض کرد عموجان! منم کشته میشم؟همه گریشون گرفت امام حسین فرمود:مرگ در مذاق تو چگونه است؟مکث نکرد؛"احلی من العسل"امام حسین روحی فداه فرمود:بله ولی بعد از بلایی عظیم،نه تنها تو!تا حضرت گفت:نه تنها تو!گوش ها تیز شد،یعنی چی؟یعنی از این کم سن وسال تر هم؟!! فرمود:کار عطش بعد از همه...تا گفت:بعد از همه! عباس متوجه شد که دیگه نیست...چون وقتی حبیب آمد خدمت ابالفضل،گفت:آقا من پیرغلام این خاندانم،اصحاب دور من رو گرفتند،گفتند:ما نمیدونیم!مباد احدی از بنی هاشم کشته بشه ما زنده باشیم! عباس فکر کرد آخرین نفره...یه دفعه گوش تیز کرد؛کار عطش من به جایی میرسد که میگم برم شاید یه ذره لب شیرخوارم تر بشه،تو بغلم جلو چشمم  تیر میزنند به گلو شیرخوارم صدا ناله ی خیمه بلند شد...زن ها گفتند چی شده؟یه نفر داشت گهواره رو تکون میداد من بفضل الله وعونه با عالم صحبت کنم قبولم دارند؛

میدونند بی حجت حرف نمیزنم یا روضه یه وقت عین مقتله که غیر از مقاتلی که  عین عبارات ائمه رو گفتند مابقی بقیه اون چیزیه که اومدند دیدند؛ مُرّی نیست که حالا اون این عبارت رو گفت من اون عبارت رو نگم خبرنگار دستگاه اون موقع بوده،اتفاق رو من دارم میگم،این یک؛دو:میخوان یه سناریو بنویسند یه سیناپسی میدن،سه صفحه طرح کلیه بعد یه سیناپس مینویسند،سی صفحه چهل صفحه بعد دیگه دیالوگا هنر دست خودشه اونچه که از تاریخ آمده حالا داره دیالوگ گذاری میکنه شاید نیومده بگن که امیر زبیر یا مکه این دیالوگا رو گفتند؛مستنبط تاریخ اینه مستنبط من که عمرم رو تو این دستگاه گذاشتم اینه عبدالله روش نشد من چی؟مستنبط من میگه قاسم از وقتی شنید بچه شیر خواره کشته میشه خودش رو از یاد برد،اومد سمت خیمه،عمه جان میشه من بیام کنار گهواره؟چی شده عمه؟میخوام شیرخواره رو ببینم تا اومد بیاد دیدند عبدالله هم پشت سرش اومد،اینو من ساختم آره...نشستند دور گهواره،دستش رو عبدالله گرفت،گفت:داداش تو که حاجتت برآورده شد،یه دعایی برای من میکنی؟

روز عاشورا علی اکبر که اربا اربا شد،بنی الحسن ریختند به حرم قاسم آمد این طرف امام حسین،عمو...برم؟فرمود:برو؛مادرت تنهاست میومد؛عمو حالا برم؟برو داغ علی اکبر بسمه چبرگشت؛گریه میکرد تو خیمه مادرش گفت:چته قاسمم؟گفت:مادر روزی سخت تر از امروز ندیدم انگار این عمو،عموی دیشب نیست،دیشب به من وعده داد اما الان هی ردم میکنه مادر به خدا دلم برا بابام تنگه تا گفت:بابا؛نجمه لبخند زد گفت:بابات فکر همه جا رو کرده؛یه نامه گذاشته برات،فرمود:هروقت دیدی سنگین ترین غم دنیا رو دل قاسمه این نامه رو بهش بده.

یابن الحسن! آقا! تو هم برای ما فکر همه جا رو کردی؟اقا عاقبت به خیر میشم؟نکنه سینه زن های امام حسین عاقبتشون یه جور بشه قیامت هوشون کنند!یعنی چشمایی که برای حسن و حسین گریه کرده نباید قیامتم حسن و حسین رو ببینه؟نامه رو آورد قاسم دید نوشته:بسم الله الرحمن الرحیم اما بعد...قاسمم عاشورا میرسه از هر راهی رفتی حسین اجازه نداد از یه راه دیگه برو نامه رو گذاشت رو چشمش،رو قلبش،دوید"عموجان! بیین چی برات آوردم! عمو از بابام یه نامه آوردم شما میگی نرو اما بابام میگه برو نامه رو گرفت رو چشم گذاشت یه نگاه کرد فرمود:عباسم...حالا به سر عباس چی میاد...بعد علی اکبر وجود عباس اربا ارباست حالا باید قاسم رو تو این حال ببینه فرمود:عباس جان کوچک ترین خود،کوچک ترین زره بیین چیزی هست بهش بدی؟این دیگه میخواد بره هی تن کرد دید بزرگه یه دفعه اینا رو گذاشت کنار،گفت برید کفن بیارید،عمامه بیارید‌ عمامه رو بست سر قاسم،یادش اومد یه روز پیغمبر برای او و برای حسن عمامه میبست عمامه رو که بست یاد داداشش افتاد بغلش کرد...شهید مطهری میفرماید: هردو یه جوری گریه کردند که از حال رفتند نمیدونم سینه رو که به سینه چسبوند یاد در و دیوار افتاد! به یاد این افتاد که بلای عظیم اینه که قراره زیر اسب بره درحالیکه زنده هست؟چون بیینید بچه های امام حسن فرق دارند با بقیه شهدا عبدالله زنده بود رو سینه ی حسین سرش رو بریدند بعضی میگن قاسم زنده بود اسب ها تاختند...حق داره حسین گریه کنه با خودش میگه خدا من اکبرم رو با زره فرستادم،اربابا اربا شد...یه وقت میگن مقطع الاعضا...این یه عضو این یه عضو...این یه عضو...یه وقت میگن اربااربا...این عضو اربا اربا شد...علی اکبر رو اصلا نمیشد جمعش کرد...بابا یه زره محکمی تنش بوده این زره نمیدونم چی به سرش اومد میخواستند بلندش کنند میریخت...

دانلود بخش اول

روضه شب ششم محرم قاسم بن الحسن (ع) - چون اشک تو را چشم سحر مینگریست - سعید حدادیان

دانلود بخش دوم

روضه شب ششم محرم قاسم بن الحسن (ع) - چون اشک تو را چشم سحر مینگریست - سعید حدادیان

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 570 زمان : نظرات (0)

حاج حسین سازور

 

اینکه اینقدرتماشادارد

خداروشکر،ای قاسم جان،خدارو شکر که ما به شب ششم رسیدیم،امشب تورودیدیم حضرت قاسم ای سیزده ساله امام حسن

اینکه اینقدرتماشادارد

به رگش خون علی رادارد

مجتبی آمده تصویرشود

به حسن رفته،تماشادارد

گیسوانی که زده شانه،حسین

هرقدردل ببردجادارد

شاه آمده است بدرقه اش

تاببیندکه بابا دارد

نیست پایش به رکاب ازبسکه،

میل پرواز به بالادارد

چشم بد دور، به بازوبندش

ریشه ی چادرزهرا دارد

نوجوان است،ودعایی بر لب

پشت او زینب کبری دارد

نوجوان است،ولی وقت نبرد

پای هر ضربه اش امضا دارد

رجزی خواند همه فهمیدند

بعداز این معرکه،آقا دارد

شکل رزمش چقدرپیچیده است

شیوه حضرت سقا دارد

قبضه ی تیغ،که میچرخاند

آذرخشیست که میسوزاند

خدایا ازاین همه رگ غیرت حضرت قاسم تو جوون ماها جاری کن امشب

شور در پهنه ی صحرا انداخت

موج بر سینه دریا انداخت

یک هماورد ندارد بس که

هیبتش لرزه به صحرا انداخت

باد،تابند نقابش وا کرد

پرده از محشر کبری انداخت

عاقبت ازرق شامی آمد

روبه قاسم نظری تا انداخت

چار فرزند به میدان آورد

دو طرف رابه تقلا انداخت

همه جا بود سکوتی سهمگین

کربلا چشم به آنجا انداخت

دست پرورده ی عباس

نظرتاکه بر قامت آنها انداخت

چهار فرزند حرامی راباضربه ای

یک به یک از پا انداخت

اولین چرخش تیغش ازتن

سرشان رابه ثریا انداخت

نوبت ازرق شد و باز

وقتی اومد به میدان،یا یه خورده برگردم به عقب تر،روضمو امشب این طوری بخونم یا امام حسن توهم لذت میبری از اینکه این بچه رو این طوری پرورش دادی"شب عاشوراهمه بلند شدند جلو ابی عبدالله اظهار محبت کردند ، اظهار وفاداری کردند زهیرگفت:حسین جان هفتاد بار مرابکشند بسوزانند، خاکسترموبه باد بدند دست ازتو نمیکشم، حبیب یه جوری،بریر،مسلم بن عوسجه همه یک به یک،عباس علیه السلام همینطور،یه وقت دیدندروپاهاش بلند شد روپنجه ی پاشم بلند شد میخواست قدوقوارشو نشون عمو بده صدا زد؛عموجان منم فردا کشته میشم، منم به این فیض میرسم یانه؟!ابی عبدالله میخواد به همه اعلام کنه بچه های حسین چه جوری تربیت شدند" گفت عموجان اول به من بگوببینم مرگ درنظرتو چگونه است؟تو ذائقه ات چه جوری نشسته بلافاصله"احلی من العسل"شیرین تر ازعسل مردن برای تو"چقدر کیف داره برای امام حسین آدم بمیره،چقد لذت داره آدم برای امام حسین فدابشه،بچه ها این شب و روزا از خدابخوایین همین شعاری که اول جلسه میخونیم،نام توآرزومه حسین جان) گفت:قاسم انقدربرات بگم فردا توروبه بلای عظیمی میکشن"-هیچکی نفهمیدبلای عظیم منظور ابی عبدالله چی بوده!-صبح نبردشد اصحاب رفتند،ازبنی هاشم علی اکبررفت،دیدندتوخیمه بی قراری میکنه،اومد خدمت ابی عبدالله، گفت: عموجان صدای غربتتوشنیدم میخوام برم جون برات بدم عزیز دلم عموجانم"همه مقاتل نوشتن،خیلی مقتل قاسم گریه آوره،برا هیچ کس حسین این کارونکرده داره که ابی عبدالله بغلش کرد،انقدرحسین گریه کرد مقتل نوشته: "حتی غشی"غش کرد،روزمین افتاد ازگریه،هی قاسمو بو میکرد هی دست به گیسوانش میکشید،میگفت تو برام بوی حسن میدی نه!نه!نه!! عزیز برادرم برو"برونمیخوام داغت به دلم بمونه" اومد توخیمه دوتا زانوهاشوبغل گرفت،شروع کردگریه کردن،مادرش صدا زد قاسم گریه میکنی؟گفت:رفتم عمو جوابم کرده من میترسم ازاین قافله عقب بیوفتم مادریه کاری کن برام آی جوونامشکلات لاینحلتون  رو دست مادرت وا کن)یه دعا برات بکنه بهتر از این که هفتادمستجاب الدعوه دعا برات بکنه،مادرتو بپا)گفت مادر یه کاری برام کن گفت:عزیزم چاره ت دست خودمه،از توی این بسته ای که داشت یه حرز درآورد یه نامه ای درآورد،گفت اینو نشون حسین بدی کاردرست میشه،چیه مادر؟نامه ی بابات حسنه"نامه رو گرفت خوشحال،خوشحال دویدتابیرون خیمه اومد.عموجان سلام"دستشوبوسید،پاشو بوسیدعموجان نگاه کن بابام نوشته"تا چشم ابی عبدلله به نامه ی امام حسن افتاد شروع کردگریه کردن"حضرت فرمود:باشه،باشه"ولی اینطوری نمیفرستمت بری،این نامردا خیره چشمن،چشاشون بده،عمامه ی قاسم رو دونیم کرد نیمشوبه سر قاسم پیچید، نیمشو به صورت قاسم پیچید بعد فرمودیه شمشیری بیارید،شمشیر مو رزمنده آماده کرده،هرچی گشتند توخیمه یه زره اندازش پیدا نکردن،عباسم کمکش کن سوار اسب بشه عباس(ع) دستشو گرفت سواراسب کردچه افتخاری کرد"آخ چقدر غرور داشت قاسم سواربرمرکب شداماپاهاش به مرکب نمی رسید طوری نیست،طوری نیست"راوی میگه ازبس شوق مردن داشت یه نعلینشم بند شو نبسته بود"عموجان اجازه؟یاعلی، به سمت میدان اومد مقابل لشکر"ان تنکرونی فانا ابن الحسن سبط النبی مصطفی الموتمن" من پسر امام حسنم حالاحماسه ی قاسم شروع شده یکی صدا زد،ازلشکرکفر،گفت:کیه بره داغ این بچه روبه دل مادرش بندازه؟!! پسرازرق شامی گفت من برم؟برو"اصلا باور نمیکرد سروبرگردوند دید سر پسرش افتاده روخاک،یه خورده متعجب شد!بچه ی به این قدوقواره...!به پسردومش گفت یا الله،برو" اون یکی و فرستاد نرسیده به درک واصل شد؛سومی به درک ،چهارمی به درک..." خود نانجیبش خود.... گفت: گناه تمام عرب به گردن من..."اگر من داغ این بچه روبه دل مادرش نگذاشتم .خیلی قدوقوارش بلند بوده حضرت، پهلوان بوده-اومد مقابل قاسم گفت: تواین بچه های منو زدی؟گفت آقا" بااین ادعایی که تو داری"بااین اسمی که دنبال خودت میکشی میگی من یل عربم،یل عربم،یل عربم"اول بند کفشتوببند بعدن حرف بزن ...-عباس کاریادش داده سرشو انداخت پایین کفششو نگاه کنه قاسم" زدتوسرش..-همه یک صدا به شجاعت قاسم... الله اکبر...!! این دستت بیا بالا..." حالاتکبیر بگو براش الله اکبر... الله اکبر!!  عمر بن سعد یه نگا ه کردبه هم قطاراش همه گیج ومتحیرمونده بودند!!گفتنداین کی بود!؟چی گفته بود!؟ "ان تنکرونی فاناابن الحسن"یهو جمل توذهنشون تداعی شد" بابا این باباش کی بود؟دیدند یه نفر مثل عقاب، مثل نیزه ای که تخته روازوسط دونیم میکنه،رفت توقلب لشکر رسید پای این مرکب،اون زن ملعونهپای اون شترزن خوابید شتر،خوابید" یه دور زد اومد تواردوگاه امیرالمومنین نقابش رو ور داشت دیدامام حسن بعد محمدحنفیه سر پایین انداخته،بچه های دیگه هم"حضرت فرمودخجالت نکشید این مادرش فاطمه است اینکه اینطوری رزم اوری میکنه مادرش زهراست،باشما فرق میکنه حالاپسرش یه همچین دلاوری نشون داد،گفتند پی کننده مرکب جمل" اینونمیشه کاریش کرد، دورش کنید، میخواستن تک به تک بیایدجلواین آقازاده دورش کردند همه ازدور اول سنگ بارونش کردند..."براهمینه  شب حضرت قاسم همه گل میارن گل میریزن..."من پسر امام حسنم.....

 روضه شب ششم محرم قاسم بن الحسن (ع) - اینکه اینقدر تماشا دارد - حاج حسین سازور

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 4120 زمان : نظرات (0)

مهدی میرداماد

 

ندیده ایم کریمی گدا نداشته باشد

ندیده ایم طبیبی دوا نداشته باشد

یقین که هیزم قعر جهنم است

دلی که محبت حسن مجتبی نداشته باشد

آی امام حسنی ها!، کریم یعنی همین، کریم برا خودش هیچی نمیخواد، هر چی داره عطا میکنه

عجیب مرد کرم فکر مادر است

وگرنه کریم باشد و صحن و سرا نداشته باشد

گفت حالا که مادرم حرم نداره،بذار منم بی حرم باشم

آخر یه روز شیعه برات حرم میسازه

حرم برای تو شه کرم میسازه

آخر برات یه گنبد طلا میسازیم

شبیه گنبد امام رضا میسازیم

امام حسن مادری ِ، تو نمیتونی اسمش رو بیاری،اسم مادرش رو نیاری

عجیب مرد کرم فکر مادر است

وگرنه کریم باشد و صحن و سرا نداشته باشد

اگر که تربت کرببلا شفاست بعید است

که او غبار مزارش شفا نداشته باشد

آقاجان! قربون غریبیت برم امام حسن، اسم شما چشمه ی اشک مارو این دو شب ِ جوشان کرده

غریب واقعه از هر نظر کسی است

که حتی میان خانه ی خود آشنا نداشته باشد

یه زنی میشه قاتل آدم، یه زنی میشه قاتل امام، خون به دل امام میکنه،زهر به امام میده، یه زنی هم میشه اون خانمی که فردا شب اسمش رو ببریم و براش گریه کنیم، رباب تا آخر عمرش زیر سایه نرفت،چرا؟ گفت: خودم دیدم بدن حسین زیر آفتاب

مُسَلّم است که این سفره ی غریب مدینه

نمک ندارد اگر کربلا نداشته باشد

شما نگاه کنید همون جوری که هر جا مجلس مادر باشه، گریز روضه امام حسن ِ، هر جا اسم امام حسن باشه گریز کربلاست، اصلاً بذار یه جور دیگه بگم، سفره ی کریم همین جوره، میخوام اسم پنج نو و ذوات مقدس رو ببرم، اسم خمسه ی طیبه رو، می خوام بگم بی خود نیست نام حسن و می بری یه مقدار که براش گریه می کنی، خود به خود میری کربلا میگی:حسین، اصلاً این قانون خانواده است،آدم دم مرگ سعی میکنه مهمترین حرفش رو بزنه،این خانواده هم همین جور بودن، دم جون دادن،لحظه ی آخر،مهمترین حرفشون،مهمترین کارشون گریه بر حسین ِ، پیغمبر داره جون میده، حسین رو سینه اش افتاده، امیرالمؤمنین اومد برداره،اجازه نداد، فرمود:علی بذار من با حسین راحت جون بدم، حسین رو سینه ام باشه راحت ترجون میدم. ببرمت جلوتر، مادرش لحظه ی آخر، همه حرفاشو به علی زد، حرف آخر، گفت:علی حسینم کربلایی است،  عَلیک َ بِقتیل طف باباش امیرالمؤمنین هم بیست و یکم ماه رمضون قبل از شهادتش،سفارش کرد، اون روضه ای که همه میدونید، عباسش رو صدا کرد، روضه ی کربلا خوند، امام حسنم هم که امشب سر سفره اش هستیم،آخرین حرفش رو همین گفت:لایوم کیومک یا اباعبدالله همه ی عالم سر سفره ی حسینند، ان شاءالله من و تو هم لحظه ی آخر اگه یه دقیقه بهمون نفس بدن، همون یه دقیقه بگیم:یا حسین، همون نفس صدا بزنیم: صل الله علیک

مُسَلّم است که این سفره ی غریب مدینه

نمک ندارد اگر کربلا نداشته باشد

رسیده وقت پر از غربت وداع قرار است

که قاسمش زرهی جز عبا نداشته باشد

یه جوری عمو رو راضی کرد، فقط از قاسم بر می اومد، افتاد رو پای عمو؛ نامه ی باباش رو داد، با دل  عمو بازی کرد، کاری کرد حسین بغلش کنه از هوش بره، فهمیده بود عموش مظهر عاطفه است،فهمیده بود چه جور با عموش حرف بزنه. یه جوری قاسم با عموش حرف زد، گفت: برو آماده ی میدان شو، رفت تو خیمه، زن ها دورش حلقه زدن، هر کاری کردن یه زره اندازه اش پیدا نشد، هر کاری کردن یه کلاه خود اندازه اش پیدا نشد، ابی عبدالله عبا تنش کرد، بعضی ها نوشتن کفن پوشید، عمامه سرش بست، تحت الحنک عمامه اش رو باز کرد، بعضی ازنقل ها نوشته از بس این آقازاده زیبا بود، میگن: تحت الحنکش رو نقاب کرد، گفت: عزیز برادرم چشمت نزنن عمو، این لشکر خیلی شور چشمن،اینا یه روز بابات حسن رو چشم زدن.

اینک برو که در دل تنگت قرار نیست

خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست

راهی برای لشکر شب جز فرار نیست

پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟

تا ایستاد جلوی دشمن، نوه ی علی ِ، خون علی تو رگش ِ، بعضی ها نوشتن، عمر سعد بهش بر خورد، نانجیب صداش رو بلند کرد،گفت: حسین! بچه فرستادی به جنگ ما؟ این نوجوان چی ِ؟ بعضی ها مسخره کردن، گفتن:کار حسین به کجا رسیده نوجوونا رو می فرسته به میدان.قاسم شروع کرد خودش رو معرفی کردن:إن تُنكـرونی فأنـا ابـن الحـسن، سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن، إِنِّی أَنَا الْقَاسِمُ مِنْ نَسْلِ عَلِیٍّ، نَحْنُ وَ بَیْتِ اللَّهِ أَوْلَى بِالنَّبِیِ دل عمو رو برد، جوری رجز خوند عباس میگفت: ماشاءالله عمو،چشم نخوری عمو، مادرها دارن صدای من رو میشنون، نمیدونم مادرش چیکار می کرد تو خیمه، اومدن تک به تک، کسی تک به تک حریف قاسم نشد، کاری کرد مستاصل شد دشمن، کاری کرد دشمن موند، جوری روی عمو رو سفید کرد، جوری مایه گذاشت، گفت:حالا که علی اکبر نداری منو داری، من علی اکبرتم، اگه بابام نتونست مدینه دست به شمشیر ببره من میتونم، کاری کرد صدای لشکر بلند شد، به هم ریختن، یکی گفت: دیگه نرید جلو، یه مرتبه یه نانجیبی گفت: من فهمیدم، نگاه کنید زره نداره،یکی گفت: کلاه خود نداره، یکی گفت: پاهاش تو رکاب نیست، چه کنیم؟ گفت: محاصره اش کنید، اول همه شروع کردن سنگ باران، گرد و خاک شد، تیر اندازا تیر زدن، ای حسین..... تو شلوغی یه نانجیبی از فرصت استفاده کرد،گفت:الان وقتش ِ، تیر میزنند حواسش به تیراندازاس، سنگ میزنن حواسش به سنگ اندازاس، اومد نزدیک، نزدیک، یه نیزه به پهلوش زد، از بالای اسب، داد زد: عمو بیا... عمو عین باز شکاری، حتی بالا سر علی اکبر اینجوری نیومد، اما رسید میدان، دید صدا میاد اما قاسم دیده نمیشه. میخوام برات بلای عظیم رو باز کنم، شب عاشورا وقتی گفت:اَحلی مِنَ العَسَل عمو بهش گفت:بهت مژده بدم عمو، می کشنت، به بلای عظیمی دچارت می کنند، هی صدا زد قاسمم کجایی عمو؟ صدات رو می شنوم خودت رو نمی بینم. می خوای بلای عظیم رو برات باز کنم؟ یه نگاه کرد دید زیر دست و پای اسب ها، دید دارن از روی سینه ای رد میشن. این شبا ناله داری داد بزن، این شبا داد نزنی از دستت میره، حسین....

بغض عمو درون گلو بی صدا شكست

باران سنگ بود و سبو بی صدا شكست

او سنگ خورد سنگ، عمو بی صدا شکست

در ازدحام هلهله او... بی صدا شكست

بلای عظیم چیِ؟بابا،علی اکبر جوشن داشت، حسین نگفت:بلای عظیم،برا عباس نگفت:بلای عظیم، برا هیچ کی نگفت بلای عظیم، فقط برا قاسم گفت، آخه قاسم هنوز زنده بود، هنوز نفس می کشید. امشب یه شباهت قاسم با مادرش زهرا رو برات میگم،با من بیا، سادات اگه میتونند ضجه بزنند، یه فراز تو زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها هست، اینه: السَّلامُ عَلَیْكِ أَیَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ این یعنی چی؟ بازش با یه جمله، همون بلایی که سر مادرش بین در و دیوار آوردن، همون سینه ی شکسته کربلا تکرار شد،حسین اومد،سینه رو به سینه چسباند،دید بوی فاطمه میده،بلند بگو:یا زهرا....

گریه نکن عمو،هزار ماشاءالله به تو  و قد و قامتت

گریه نکن عمو،چقدر با دقت سنگ زدن اینا به صورتت

گریه نکن عمو، بگو به عمه چی بگم من از مصیبتت

نیزه به پهلو زدن،شبیهه زهرا شدی

خاصیت نعل اینه،خوش قد و بالا شدی

آی حسین....

شکسته استخونات، خون بسته روی چشات

پارو نکش رو خاکا، عمو بمیره برات

ای حسین...

 

دانلود بخش اول

روضه شب ششم محرم قاسم بن الحسن (ع) - ندیده ایم کریمی گدا نداشته باشد - مهدی میرداماد

دانلود بخش دوم

روضه شب ششم محرم قاسم بن الحسن (ع) - ندیده ایم کریمی گدا نداشته باشد - مهدی میرداماد

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 1212 زمان : نظرات (0)

محمود کریمی

 

بعضی موقع،روضه خونده میشه به حالات باید توجه کرد،فرمودندبراتون: بین جمعیت یا انتهای جمعیت عموی قاسمه حسین،اما امامِ قاسمه اول،ابی عبدالله"  انقدر مودبه وایساد همه حرفا شونو زدند،از میانه ی جمعیت یه آقازاده ای بلند شد هنوز مو در صورت مبارکش ..." عمو جان! اجازه هست من یه سوال کنم؟اینی که شما میگی برا همه هست یا برای یه عده خاص؟! من تکلیفم چیه فردا؟عمو هم فرمود به بلای عظیم..." براش شرح داد.." از این که بلای عظیم برا کسی استفاده نشده یه افتخاری کرد با لبخند به همه ی اصحاب نگاه کرد..." من ازهمه بدتر کشته میشم..." الحمدالله؛مال مابدتره برای اون شیرین تره

در هر قدم شوق شهادت بر سرم بود

وقتی اومد اجازه بگیره از جاهایی که ابی عبدالله غش کردند" این بچه روبغل کرد، دیدن پاهای حسین دیگه جان نداشت"حسین روی زمین نشست، قاسم بالای سرش،توبغل هم پاهای حسین جان نداشت"یه ساعت بعد، ماجرا برعکس شد،قاسم توبغل عمو پاهاش رو زمین کشیده میشد...درخونه کریمیم این دو شبه ها،امام حسن داره به ما کمک میکنه

درهرقدم شوق شهادت بر سرم بود

اشک عمو جاری ز چشمان ترم بود

پیراهنم جای زره بر پیکرم بود

شمشیرو تیغ ونیزه ها بال وپرم بود

می سوخت قلب سنگ ها بر زخم هایم

من قاسمم نجل امام مجتبایم

از زخم تن،با تن یکی پیراهنم شد

زخمم فزون از حلقه های جوشنم شد

رنگین ز خون آب گلویم دامنم شد

زخم دوباره مرهم زخم تنم شد

پامال سمّ اسب شد قد رسایم

من قاسمم نجل امام مجتبایم

 میانه ی لشکرآمد،ازرق شامی ملعون چهارتا پسر داشت،خودش گفت برم گفتن نه! این بچه اس اومده تو میدون،یه عده هم دیده بودن از این طایفه و قوم و قبیله وآل پاک و پاکیزه ورشیدو دلاور ،یه عده هم میگفتن کوچیک و بزرگ شون فرقی نداره اینا بچه های علی اند"گفت :پسراشو ازرق شامی فرستاد، برین داغشو رو دل مادرش بذارین,سرشو برای من بیارین,پسر اول اومد اصلا فرصت نکرد به قاسم برسه،همه رو رو زمین انداخت؛آخر سر پدرشون ازرق شامی اومد خودم میرم کارو تمام میکنم،اومدمقابل قاسم بن الحسن نوه امیرالمومنین،پسر قهرمان جنگ جمل گفت:بچه هامو کشتی ، آماده باش؛قاسم علیه السلام جان عالم فدای پسر امام حسن،یه نگاهی بهش کرد فرمود:ازرق شامی تویی که میگن خیلی آوازت پیچیده؟!!تو که انقده پهلوانی چرا بند کفش نعلینت بازه؟سر پایین آمد،چنان ضربه روی فرقش گذاشت، صدای حسین از کنار خیمه ها بلند شد الله اکبر،صدای عباس بلند شد ماشاءالله!لا حول ولا قوه الا بلله علی العظیم؛دیدن این طوری حریف نمی شن نانجیبی صدا زد سنگ بارانش کنید ..."دورشو گرفتن آنقدر سنگ باریدن گرفت،روی زمین افتاد همه تاختند ..." اسب ها از روی بدن رد شدند...

پر از هلاله ماه روی قاسم

خونی شده زلف سیاه قاسم

باباش حسن رسیده پیش ازاونکه

عمو بیاد به قتلگاه قاسم ....

به جای نقل و شاخه گل هنوزم

سنگ میاد به حجلگاه قاسم

وا نمیشه لبش ولی  یه دنیا

حرفه تو آخرین نگاه قاسم

ریگ بیابون داره گُر میگیره

با آتیش داغی آه قاسم

تاکه عموبالاسرش میشیینه

حالا بیاید یه سر  بریم مدینه

تو کوچه ای که راه مادری رو

چهل نفربستند با بغض وکینه

مادر بلند میشه و باز می افته

گوشواره ی شکسته رو زمینه

خدا نیاره پسری تو کوچه

افتادن مادرش و ببینه ....

اون آقایی که توی نوجوانی

موهاش سفید شده واسه همینه

کجا میخوای بری دوباره؟

کبودیه صورت و درد پهلو

بلای عظیم" زیرسم اسب ها

کبودی صورت ودرد پهلو

با بچه های فاطمه عجینه

حسین...

بگو ببینم تا حالا کسیوکه غش کرده بلند کردی از جاش یانه؟!دیگه اعضای بدنش کار نکنه،آری اگه مفصل کارکنه،زانو کارکنه،مچ پا کارکنه،استخونا سالم باشه ،یه نیمه رمقی هم باشه،بدن یه حالت بدن داره ...تاحالا ماهی بی جان از رو زمین بلند کردی یانه؟! هر جوری حسین اومد بلند کنه دید یه مقداری از بدن روی زمینه..." همه دیدندخم شد علی اکبرو صورت به صورتش گذاشت؛قاسموسینه به سینه بلند کرد،حسین رشیده....." اما این جا قد قاسم بلندتر از حسین بود..." قبل میدان قدش به عمو نمی رسید..."میگه:دیدم حسین داره قاسمو میبره جای ردپای قاسم رو زمین کشیده میشه..."

ای وای .... حسین ...

از تنش کاش ای خدا میشد ...

حلقه های زره جدا میشد

باید بچه سیزده ساله،چهارده ساله ببینی" سی هزار نفر،اول که اومد وسط میدون همه یه جوری هلهله کردن،حسین بچه فرستاده میدون،کسی نبود بگه بابا این بچه حسین رو جان به سر کرد تابه میدون آمد،نامه از باباش آورد تا آخرش خودش معرفی کرد،گفت:اگه منو نمیشناسین من پسر حسن بن علی ام...حسین...

 

دانلود بخش اول

روضه شب ششم محرم قاسم بن الحسن (ع) - در هر قدم شوق شهادت بر سرم بود - محمود کریمی

دانلود بخش دوم

روضه شب ششم محرم قاسم بن الحسن (ع) - در هر قدم شوق شهادت بر سرم بود - محمود کریمی

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 420 زمان : نظرات (0)

محمدرضا طاهری

 

حر چکمه هاش رو دور گردنش انداخت،گفت:من روم نمیشه برم،به بچه هاش گفت،به غلامش گفت:دست من رو بگیرید،ببرید به سمت خیمه های حسین. امشب بگو آقازاده ی امام حسن،امشب شما بیا دست مارو بگیر ببر تو خیمه ی عمو جانت،بگو:عمو من ضامن اینها میشم. بگو:عمو اینها بد کردند ولی بد نیستند، این ها گریه کن های تو هستند عمو،امشب مثل حر سرهارو پایین بندازیم،فقط دست های گدایی رو بالا ببریم صدا بزنیم:الهی العفو،العی الفو.....امشب سرت رو هم پایین بنداز، شاید اربابت حرفی رو که درگوش حر گفت،در گوش تو هم بگه:احساس کنی امشب حسین بهت میگه:ارفع رأسک سرت رو بالا بیار. این آقا اینقدر باوفاست،حتی من و تو هم هر گناهی هم که کرده باشیم، جلوی امام رو که نگرفتیم،مسیر امام رو که منحرف نکردیم،دل عمه ی سادات زینب رو نشکستیم، تا ابی عبدالله بخشیدش گفت: اول خیمه ی زینب رو نشونم بده، اومد پشت خیمه ایستاد گفت:بی بی جان من حرم، اومدم بهت بگم من رو حلال کنی. زینب می دونی چی بهش گفت؟گلایه که نکرد،تا گقت: من حرم، فرمود:خوش اومدی حر، خوب موقعی به یاری داداشم اومدی،حسینم غریب .امام صادق به اون صحابه فرمود:می خوای مادرما زهرا رو یاری کنی؟آقا من؟گفت:بله،گفت چه طور میتونم،چه کاری از دستم بر میاد؟ فرمود: تو جلسه ی روضه ی جد غریب ما بشین برا حسین اشک بریز،ناله بزن بگو:ای غریب حسین.... حر گناه کرد،خطا کرد اما وقتی اومد مردونه اومد.روایت داریم از ساق اشک برای گریه کن های حسین،یک یک نگاه می کنند،رسول خدا نگاه میکنه،امام مجتبی،مارش حضرت زهرا سلام الله علیها،امیرالمؤمنین،خود ابی عبدالله نگاه می کنند،هر کدام یه جوری میگن،پیغمبر میگه:خدایا من نیمی از اعمالم رو هدیه میکنم به گریه کن های حسینم،امیرالمؤمنین همینطور،مادرش زهرا همینطور ، امام حسن، خود ابی عبدالله،خطاب میرسه هیچ کدام از شما از من بخشنده تر نیستید،من گریه کن های حسین رو خودم میبخشم. وقتی این جور بخشیده میشی،دور از جوانمردی است،اگه آدم بره خدای نکرده مسیرش رو عوض کنه،اگه مردونه بمونی مثل حر وقتی رو زمین افتاد، دیده بود سر خیلی از صحابه رو ابی عبدالله رفته بود رو زانو گذاشته بود،از سرش داره خون میره، با خودش گفت:حر تا همین جا هم که حسین راهت داده خیلی ، تو دیگه توقع نداشته باش حسین بیآد سر تو رو هم به دامن بگیره،در همین موقع دید سرش از رو خاک بلند شد،نه تنها سرش رو روی زانو گذاشت،دیدن ابی عبدالله شال از دور کمر باز کرد،روی سر حر بست،امشب بگیم آقا جان:سر همه ی اصحاب رو بلند کردی از زمین،الهی برات بمیرم که هیچ کسی نبود بیاد سر خودت رو از روی خاک بلند کنه. نه کسی بود سر رو برداره،یه وقت زینب نگاه کرد،حسین...................

سخن عشق کسی کز لب ما نشنیده است

بوی پیراهن یوسف ز صبا نشنیده است

هر که بوی جگر سوخته ی ما نشنید

بوی ریحان گلستان وفا نشنیده است

عاشق و شکوه ی معشوق، خدا نپسندد!

در شکست از دل ما سنگ صدا نشنیده است

ساکن ملک رضا شو، که در این امن آباد

کسی آواز پر تیر  قضا نشنیده است

آنکه از ذکر به مذکور نمی پردازد

خیلی ها بر لبانشون ذکر ، عادت دارند،خیلی خوب ، اما ذکری که آدم رو به خود پروردگار نزدیک کنه،این ذکر درست ،لذا تو خیمه های دشمن صدای ذکرشون بیشتر می اومد،خیلی ها شب عاشورا رفتن سمت سپاه دشمن،صدای قرآن ، صدای ذکر ار اونجا بلند بود، کمیل بن زیاد میگه:با امیرالمؤمنین داشتیم رد می شدیم،یه کسی داشت قرآنی می خوند که دل همه ما رو می برد،مولا رفت،من چند قدم ایستادم،مست قرآن خوندش شدم حضرت فرمود: چرا نمیآی؟حضرت فرمود:گول نخور این از دشمنای ماست،صبر کن بهت نشون میدم. توی یکی از جنگ ها امیرالمؤمنین زد با پا به یکی از این جنازه های دشمن،گفت:این همون قاری قران ،جلوی ولی  خدا ایستاده

آنکه از ذکر به مذکور نمی پردازد

از خدا هیچ به جز نام خدا نشنیده است

ندهد فرصت گفتار به محتاج، کریم

گوش این طایفه آواز گدا نشنیده است

کریم کاری به جز جود و کرم نداره

آقام تو مدینه است ولی حرم نداره

السلام علیک ایها الکریم و بن الکریم،السلام علیک یا قاسم

ببرمت وسط معرکه، صدای قاسم بلند شد:عمو به دادم برس،ابی عبدالله یه لحظه،نوشتند:مثل باز شکاری خودش رو رسوند،نانجیب نشسته،کاکل قاسم تو دستشه،ابی عبدالله دید دیر بجنبه،سر عزیز دلش رو از تن جدا میکنه،

از خون به دست خویش حنا می کشم بیا

هـر لحظه انتظار  تو را می کشم بیا

در حجله پیش  پای تو پا می کشم بیا

چه حسرتی برای عبا می کشم بیا

آخه دیده بدن علی اکبر رو داخل عبا گذاشتند

دور و برم بدون تو آشوب می شود

گلزار  تشنه­ی تو لگد کوب می شود

امشب از یه طرف امام حسن داره نگات میکنه،از یه طرف ابی عبدالله،مادرش زهرا قرار  امضای مدینه و کربلا رو بده

معنا نداشت با تو یتیمی برای من

از بسکه داشتی همه گونه هوای من

دیگر نمانده جوهره ای در صدای من

شن های داغ پر شده از ردّ پای من

تنهائیت در آتش آهم مقیم کرد

دیدی مرا دچار بلائی عظیم کرد

تغییر کرده شکل  سرم، زودتر بیا

سر نیزه رفت تا جگرم، زودتر بیا

در معرض  دو چشم  ترم زودتر بیا

شده تکه تکه بال و پرم زودتر بیا

تا قابل  شناختنم، از حرم بیا

تا سهمی از تنم ببرد مادرم بیا

این قوم  غیظ کرده مرا بی هوا زدند

در حجله استخوان جناقم به جای قند

سائیده شد به هم وسط آن بگو بخند

این تار و پود ریخته، پاشیده را ببند

وقتی فشار روی گلو سخت می شود

کم کم ادای لفظ عمو سخت می شود

سر نیزه نقش  پیرهنم بد کشیده است

روی هجا هجای تنم مدّ کشیده است

گلدسته ای حوالی  گنبد کشیده است

مژده بده، یتیم  حسن قدّ کشیده است

این همون قاسم  که وقتی داشت می رفت،پاش به رکاب اسب نمی رسید،همه ی مقاتل نوشتند،وقتی ابی عبدالله داشت قاسم رو به سمت خیمه می برد،دیگه جوان های بنی هاشم رو صدا نکرد،نوشتند سینه ی حسین، به سینه ی قاسم بود،اما پاهای قاسم به زمین کشیده می شد

این لشکر سواره مرا دوره کرده اند

تنها به یک اشاره مرا دوره کرده اند

یک لشکر ایستاده فقط سنگ می زند

تا شنیدند گفت: إن تنکـرونی فأنـا ابـن الحـسن، اینها کینه ی دیرینه دارند از امام حسن،انگار همه تبرکاً همه سنگ می زدند.

یک لشکر ایستاده فقط سنگ می زند

با تیغ و تیر و نیزه هماهنگ می زند

حالا که گشته عرصه به من تنگ می زند

قاتل نشسته موی مرا چنگ می زند

با هر نسیم آینه ات خاک می خورد

در هر هجوم زخم تنم چاک می خورد

قدر  دعای هر سحرت را نداشتند

اصلاً تحمل  پدرت را نداشتند

نه، چشم دیدن پسرت را نداشتند

از من توقع  سپرت را نداشتند

بر خاک این کویر مرا پهن کرده اند

جای کمی حصیر مرا پهن کرده اند

بد جور ماه پاره­ی تو گیر  نعلهاست

قرآن یادگار  حسن زیر نعلهاست

نرمی  سینه ام سر  تأثیر نعلهاست

این چند فصل حاصل  تحریر  نعلهاست

این بار  اوّل است چنین نا مرّتبم

در پیچ و تاب این همه ابرو معذّبم

هر دونه نعل اسب کمترین کاری که می کنه،انگار جای یه ابرو روی صورت میذاره

در چنگ ظلم  چند نفر زخم خورده ام

حالا بیا ببین چقدر زخم خورده ام

از دست قوم  تنگ نظر زخم خورده ام

خیلی شبیه زخم تبر زخم خورده ام

جان می دهم که باز بگیری ببر مرا

حظّ می کنم دوباره بخوانی پسر مرا       

یه موقعی ابی عبدالله رسید،وقتی دید اون نانجیب کنار بدن قاسم نشسته،ابی عبدالله فرصت بهش نداد،سواره شمشیر رو حواله اش کرد،دست این نانجیب که کاکل قاسم رو گرفته بود ،دست قطع شد،نعره اش به آسمان رفت،قومش اومدند نجاتش بدن،همه با اسب ها اومدند،اینقدر گرد و خاک شد،اسب ها دارند می تازند،یه وقت ابی عبدالله یه صدای ضعیفی شنید،عمو: استخوان های بدنم شکست. یه موقعی حسین اومد دید قاسم فقط داره پا روی زمین میکشه،شاید ابی عبدالله برا همینه، همه روایات آوردند،میگن:گفت:قاسم جان برا عموت سخت  صداش بزنی،نتونه جوابت رو بده،یا جوابت رو بده،نتونه کاری برات بکنه،شاید ابی عبدالله یاد این افتاد.اسماعیل پاشو روی زمین می کشید،از فرط تشنگی،از جای پاش آب زمزم جوشش کرد،ابی عبدالله نشسته قاسم با لب تشنه هی پا رو زمین میکشه،عزیزم،آبی ندارم به این لب ها برسونم،یه وقت دیدند ابی عبدالله بدن رو آورد تو خیمه ی دارالحرب کنار اکبر گذاشت،خود حسین نشست مابین این دوتا بدن،یه نگاه به علی اکبرمی کرد،یه نگاه به قاسم،عزیزای دلم،رفتید،زود رفتید،قاسم:عمو رو تنها گذاشتی. خوشبحال شما که نیستید فقط حسین این صحنه رو دیده،همه رفتند،همه زود تر رفتند،این صحنه رو فقط ابی عبدالله دیده ولاغیر،ابی عبدالله تو گودال افتاده بود،یه نانجیبی صدا زد حسین هنوز زنده ای،پاشو ببین دارن میرن سمت خیمه ها،دیدن به یه نیزه ی شکسته تکیه کرد،صدا زد اگه دین ندارید آزاده باشید،اول بیایید کار حسین رو تمام کنید، حسین......

روضه شب ششم محرم قاسم بن الحسن (ع) - از خون به دست خویش حنا می کشم بیا - محمدرضا طاهری 

تعداد صفحات : 4

درباره ما
Profile Pic
وبلاگ آئین مستان مرجع اشعار مذهبی، متن مداحی همراه باسبک، دانلود مداحی، آموزش مداحی، کتاب های مقتل و کتاب های آموزش مداحی می باشد. .::::::::.هر گونه كپی برداری از مطالب این سایت با ذكر صلوات برای فرج امام زمان (عج) بلامانع می باشد.::::::::. *****شما هم می توانید با تایپ اشعار مذهبی و متن روضه ها و ارسال آن از طریق سه روش: 1- عضویت در سایت و ثبت نام در انجمن 2- ارسال به ایمیل 3- درج آنها در قسمت نظرات اسم خودتان را در زمره خادمین ائمه اطهار علیهم السلام ثبت نمایید.*****
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3320
  • کل نظرات : 204
  • افراد آنلاین : 115
  • تعداد اعضا : 347
  • آی پی امروز : 251
  • آی پی دیروز : 676
  • بازدید امروز : 561
  • باردید دیروز : 4,533
  • گوگل امروز : 7
  • گوگل دیروز : 43
  • بازدید هفته : 5,094
  • بازدید ماه : 5,094
  • بازدید سال : 1,320,127
  • بازدید کلی : 19,825,955